- 1730
- 1000
- 1000
- 1000
شهادت حضرت فاطمه (س) شب اول فاطمیه اول 1402 - محمود کریمی و ابراهیم رحیمی
مرثیه خوانی شهادت حضرت فاطمه (س) شب اول فاطمیه اول با صدای محمود کریمی و ابراهیم رحیمی، 1402
قطعات
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
روضه - هرچه که از اللهاکبر میشود فهمید آنقدر هم از قدر کوثر میشود فهمید راز مقرّببودنش را بارهای بار از دستبوسی پیمبر، میشود فهمید پس بیشتر باید توسّل کرد این شبها به لیلةالقدری که کمتر میشود فهمید اینکه چرا قلب علی و بچّههایش سوخت با یک نگاه ساده بر در، میشود فهمید باید کمی آتش گرفت و سوخت در آتش این داغ را اینگونه بهتر میشود فهمید اینکه غلاف و تیغ با دستش چهها کرده از حال و روز موی دختر، میشود فهمید سنگینی دستی که سیلی زد به رویش را از دستمال بسته بر سر، میشود فهمید از کوچه که چیزی نمیگوید حسن امّا از چادر خاکی مادر، میشود فهمید یکدندگی زخم و درد دندههایش را از لالههای روی بستر، میشود فهمید اینروزها بیرون خانه گریهکردن را از چشمهای سرخ حیدر، میشود فهمید با این سؤال از خود، شبم را صبح میکردم جای مزارش را در آخر میشود فهمید؟! وضعی که محسن داشت را در آخرین لحظه از آخرین اوصاف اصغر، میشود فهمید
-
روضه - محکم به در خوردی و محکمتر به دیوار هم در به سر کوبیده شد؛ هم سر به دیوار به گونهای به گونهی تو لطمه خورده گفتم نگیرد صورت کافر به دیوار از این کبودی دو پهلوی تو پیداست یکضربه میخ در زده؛ یکضربه دیوار بگذار فضّه زیر بالت را بگیرد اینگونه زهرا میخوری کمتر به دیوار حال من از حال تو چیزی کم ندارد تو دست به دیواری و من سر به دیوار در خانه بعد از آنکه با تو دشمنی کرد تکیه نکرده هیچکس دیگر به دیوار تو جان جان جان جان اهلبیتی خوردند با تو آلپیغمبر به دیوار من کربلا را پشت درب خانه دیدم تنها نه محسن، خورد علیاصغر به دیوار
-
زمینه - به خدا که خلقت ماسوا، همه شد برای تو یاعلی که بود طفیل وجود تو، همه ماسوای تو یاعلی نه مراست قدرت آنکه دم زنم از جلال تو یاعلی نه مرا زبان که بیان کنم، صفت کمال تو یاعلی شجر وجود تو بارور بشد از عنایت دادگر همه بود مقصد از این شجر، ثمر ولای تو یاعلی چو گذشت از شه انبیاء به جلال و فضل و شرف تو را بگزید از همه ماسوا، بهخدا خدای تو یاعلی
-
زمینه - ?دور از جون، روزبهروز خستهتر روزبهروز شکستهتر پای چشمات کبودتر؛ چشمات بستهتر تنم میلرزه با لرزش دستای بیجونت دلم میگیره با گردش چشمای گریونت از درد دندههای شکسته میذاری دندونای شکسته روی لبای پر خون از درد سینه و درد بازو از درد صورت و درد ابرو تب میکنی دور از جون دور از جون، روزبهروز تکیدهتر روزبهروز خمیدهتر رنگ رخسار ابریتر و لب خشکیدهتر قنوت هرشبت با تب و خونسرفه همراهه سکوت رو لبت، صدای سوزانتر از آهه اگه کسی نیومد عیادت امّا تو واسشون توو عبادت دعا بازم میخونی نه تنها ناخوشیتو ندیدن جواب سلاممونم نمیدن دیدی باید بمونی! دور از جون، روزبهروز ضعیفتر روزبهروز ، نحیفتر دور زخمات دریای خون؛ زخمات شعلهور با اشکای مذاب، شبیه شمع داری میسوزی دلم میلرزه از پیرنی که داری میدوزی این پیرهن برای حسینه برای کربلای حسینه که میسپری به زینب زمزمهی بُنیَّ رو لبهات خیسه تموم پیرهن از اشکات حسین غریب مادر
-
شور - دلبری کار چشات؛ من که میمیرم برات آرزوم اینه باشم بین کشتهمردههات مردم از تیر نگات؛ از صدای آشنات پاره شد بند دلم با هوای کربلات از تب عشق تو، میسوزه تنم تا زندم سینهزنم؛ ارباب بیکفنم کربلا یا کربلا زیر بارون توام؛ مست و مجنون توام بیخبر از غصّههام تا پریشون توام ذکر لبهای منی؛ دین و دنیای منی بینیاز از عالمم تا تو آقای منی جاریه اشک این چشمای ترم پای ایوون حرم؛ ارباب بیکفنم عالمآرا تا ابد، دلربایی میکنی با نگاهت قلبمو کربلایی میکنی شور شیرین از ازل؛ دین و دنیام تا ابد حک شده رو قلب من «یا ابوفاضل مدد» بیقرارم ای ماه کربوبلا ای شاه کربوبلا! ارباب بیکفنم
-
واحد - رحیمی - برای زنده بودن، تنها بهونمی تو نه ساله که عزیزم، بانوی خونه می تو میدونی این روزا علی ،دلش به غم اسیره کدوم زنی از شوهرش، تو خونه رو میگیره زخمی شده صورت تو، علی برات بمیره داره میشه چشام پر آب، تنها میشه ابو تراب ای وای من ای وای من، تنهام نذار زهرای من از خونه دیگه داری، بار سفر می بندی تابوت تو می بینی ،بعد از سه ماه میخندی از درد پهلو گفتی که، از جا نمیشه پاشم یا که تو بسترم دیگه ،نمیشه جابه جا شم میری که دیگه نمی خوام، شرمنده ی تو باشم چه نیمه جونه پیکرت، بگو چی اومده سرت ای وای من ای وای من، تنهام نذار زهرای من ابری شد آسمون و، بازم بارون گرفته در و دیوار می بینم، که بوی خون گرفته می گی خداحافظ علی، موقع رفتنم شد یه روز تو آتیش پر خون، معجرو پیرهنم شد این خونه قتلگاه برام ،خودم و محسنم شد می خونه اشک وآه من، مگه چی بود گناه من ای وای من ای وای من ،تنهام نذار زهرای من
-
واحد - تا صورت پیوند جهان بود، على بود تا نقش زمین بود و زمان بود، على بود آن قلعهگشایى که در از قلعهی خیبر برکند به یک حمله و بگشود، على بود آن گرد سرافراز که اندر ره اسلام تا کار نشد راست، نیاسود؛ على بود آن شیر دلاور که براى طمع نفس برخوان جهان، پنجه نیالود؛ على بود این کفر نباشد، سخن کفر نه این است تا هست على باشد و تا بود، على بود شاهى که ولى بود و وصى بود، على بود سلطان سخا و کرم و جود، على بود هم آدم و هم شیث و هم ادریس و هم الیاس هم صالح پیغمبر و داود، على بود هم موسى و هم عیسى و هم خضر و هم ایّوب هم یوسف و هم یونس و هم هود، على بود مسجود ملائک که شد آدم، ز على شد آدم چو یکى قبله و مسجود، على بود آن عارف سجّاد که خاک درش از قدر بر کنگرهی عرش بیفزود، على بود هم اوّل و هم آخر و هم ظاهر و باطن هم عابد و هم معبد و معبود، على بود اِن لَحمُکَ لَحمى بشنو تا که بدانى آن یار که او نفس نبى بود، على بود موسى و عصا و ید بیضا و نبوّت در مصر به فرعون که بنمود، على بود چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم از روى یقین در همه موجود، على بود خاتم که در انگشت سلیمان نبى بود آن نور خدایى که بر او بود، على بود آن شاه سرافراز که اندر شب معراج با احمد مختار یکى بود، على بود آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن کردش صفت عصمت و بستود، على بود
تاکنون نظری ثبت نشده است.